Farsi Dictionary

Sal

(ش.) نمك.

Salaam

سلا م ، سلا م كردن.

Salability

قابليت فروش.

Salable

(saleable) قابل فروش ، فروختني ، قابل خريد، معامله اي

Salacious

شهوتران ، شهواني ، شهوت پرست ، هرزه.

Salad

سالا د.

Salad days

ايام جواني وبي تجربگي.

Salad dressing

چاشني وادويه مخصوص سالا د.

Salade

(sallet) كلا ه خود سبك قرن 51 بدون زره صورت.

Salamander

(ج.ش.) سمندر، يكجور سوسمار يا مارمولك.

Salamandrine

مارمولك وار، سمندري.

Salami

سوسيك نمك زده ، گوشت خوك ويا گوشت گاو خشك شده.

Salaried

حقوق بگير، كارمند حقوق بگير، داراي حقوق.

Salary

حقوق ، شهريه ، مواجب ، حقوق دادن.

Sale

فروش ، بازار فروش ، قابل فروش حراج.

Sale

فروش ، حراج.

Saleable

(salable) قابل فروش ، فروختني ، قابل خريد، معامله اي.

Saleb

(salep) (گ.ش.) سحلب ، ثعلب.

Saleint

بيرون امده ، درحال جست وخيز (تصوير شده)، برجسته ، چشمگير، بيرون زده.

Saleintiant

بيرون امده ، درحال جست وخيز (تصوير شده)، برجسته ، چشمگير، بيرون زده.

Salep

(saleb) (گ.ش.) سحلب ، ثعلب.

Sales

فروشي ، براي فروش ، حراجي ، جنس فروشي ، فروش.

Sales

فروش ، مربوط به فروش.

Sales accounting

حسابداري فروش.

Sales analysis

تحليل فروش.

Sales check

صورت فروش.

Sales man

فروشنده ، ويزيتور، فروشنده سيار.

Sales promotion

تبليغ فروش.

Sales register

(register cash=) صندوق پول يا ماشين دخل مغازه.

Sales talk

مذاكره وبازار گرمي براي فروش.

Sales tax

ماليات بر فروش كالا.

Salesclerk

فروشنده مغازه.

Salesman

فروشنده.

Salesman ship

فروشندگي ، هنر فروشندگي.

Salesroom

محل فروش ، فروشگاه.

Saleswoman

بانوي فروشنده.

Salic law

(law salique) محروميت اولا د اناث از توارث تاج وتخت.

Salience

(saliency) برجستگي ، چابكي درجست وخيز، جلو امدگي ، برتري ، نكته برجسته ، موضوع برجسته.

Saliency

(salience) برجستگي ، چابكي درجست وخيز، جلو امدگي ، برتري ، نكته برجسته ، موضوع برجسته.

Salify

تبديل به نمك كردن ، نمك زدن.

Salimeter

نمك سنج.

Salina

باتلا ق نمكزار، درياچه نمك.

Saline

محلول نمك ، درجه شوري ، نمك دار، نمكين ، شور.

Salinity

شوري.

Salique law

(law salic) محروميت اولا د اناث از توارث تاج وتخت.

Salis bury steak

خوراك گوشت گاو مخلوط با تخم مرغ وشير.

Saliva

بزاق ، اب دهان.

Salivary

بزاقي.

Salivate

بزاق ترشح كردن ، بزاق ايجاد كردن ، خدو اوردن.

Salivation

بزاق اوري ، ايجاد بزاق ، خدو اوري.

Salk vaccine

واكسن پوليو.

Sallet

(salade) كلا ه خود سبك قرن 51 بدون زره صورت.

Sallow

درخت بيد، رنگ خاكستري مايل به زرد وسبز، زرد رنگ (مثل مريض)، زردرنگ كردن.

Sallowish

رنگ پريده.

Sally

يورش ، حمله ، حركت سريع ، شليك ، يورش اوردن ، شليك كردن ، حمله ورشدن ، جواب سريع و زيركانه.

Sally port

دروازه بزرگ قلعه ، درب ورودي بزرگ ، دريچه.

Salmagundi

سالا د پياز داغ وتخم مرغ وماهي ، چاشني ، چيز درهم وبرهم.

Salmon

(ج.ش.) ماهي ازاد، قزل الا.

Salmonberry

(گ.ش.) تمشك سرخ خوراكي.

Salon

(saloon) تالا ر، سالن زيبايي ، رستوران ، مشروبفروشي.

Saloon

(salon) تالا ر، سالن زيبايي ، رستوران ، مشروبفروشي.

Saloop

(salop) (گ.ش.) ثعلب ، سحلب.

Salop

(saloop) (گ.ش.) ثعلب ، سحلب.

Salp

(salpa) (ج.ش.) جنسي از جانوران گرمسيري زجاجي و خمره اي شكل اقيانوسي.

Salpa

(salp) (ج.ش.) جنسي از جانوران گرمسيري زجاجي و خمره اي شكل اقيانوسي.

Salt

نمك طعام ، نمك ميوه ، نمك هاي طبي ، نمكدان (saltshaker)، نمكزار(marsh salt)، نمك زده ن به ، نمك پاشيدن ، شور كردن.

Salt away

(down salt)(گوشت وغيره را)نمك سود كردن ، نمك زدن به(براي حفظ گوشت وغيره)، اندوختن.

Salt down

(away salt)(گوشت وغيره را)نمك سود كردن ، نمك زدن به(براي حفظ گوشت وغيره)، اندوختن.

Salt grass

(گ.ش.) علف شوره زار.

Salt lick

سنگ نمك.

Salt marsh

باتلا ق نمكزار، نمكزار.

Salt peter

شوره قلمي ، نيترات پتاسيم ، شوره برگ تنباكو.

Saltant

جست وخيزي ، رقصي.

Saltation

جست وخيز، رقص ، جنبش ناگهاني ، جهش ناگهاني ، جهش خون شريان ، پيشروي بتدريج.

Saltatorial

(saltatory) رقصي ، جست وخيزي ، افتان وخيزان.

Saltatory

(saltatorial) رقصي ، جست وخيزي ، افتان وخيزان.

Saltbush

(گ.ش.) خانواده گياهان قازاياغي ، اسفناجيان.

Saltcellar

نمكدان.

Salter

نمك فروشي ، استخراج كننده نمك ، نمك زن.

Saltern

كارخانه يا معدن استخراج نمك.

Saltine

نان بيسكويت نمكدار.

Saltshaker

نمكدان ، ميكروفون.

Saltwater

اب نمك ، زيست كننده در اب شور.

Saltworks

محل استخراج نمك.

Salty

نمكين ، شور.

Salubrious

سازگار، گوارا، سالم ، صحت بخش ، سودمند.

Salubrity

سازگاري ، گوارايي ، مفيد بودن.

Saluke

(ج.ش.) سگ شكاري بويي ، تازي بويي.

Salutary

سالم ومغذي ، سلا مت بخش ، سودمند، درودي.

Salutation

سلا م ، درود، تهنيت ، تعارف ، سلا م اول نامه.

Salutatorian

دانشجوي ايراد كننده نطق افتتاحيه جشن فارغ التحصيلي

Salutatory

درودي ، تهنيتي.

Salute

سلا م ، احترام نظامي ، سرلا م كردن ، سلا م دادن ، تهنيت گفتن ، درود.

Saluter

سلا م دهنده ياكننده.

Salutiferous

تهنيت اميز.

Salvable

اندوختني ، نجات يافتني.

Salvage

نجات مال يا جان كسي ، نجارت كسي از خطر، از خطر نابودي نجات دادن ، مصرف مجدداشغال وزاءد هر چيز.

Salvage value

ارزش بازيافتني.

Salvageable

قابل نجات.

Salvager

خريدار اسقاط.

salient

برجسته

Salsa

سالسا - نوعي رقص

Keyword

Criteria