Farsi Dictionary

Rough

زبر، خشن ، درشت ، زمخت ، ناهموار، ناهنجار، دست مالي كردن ، بهم زدن ، زمخت كردن.

Rough and ready

خشن ، سريع العمل.

Rough and tumble

بي نظم و ترتيب ، بيقاعده ، شلم شوربا.

Roughage

مواد خوراكي زبر (مثل سبوس يا دانه انار).

Roughcast

اندوده به شن و اهك ، گل مالي شده ، اجمالا درست كردن ، ناقص ، ناتمام ، اندود شن و اهك.

Roughdry

بدون صافكاري و اتو كشي خشك كردن ، اطو نشده.

Roughen

زبر كردن ، خشن كردن يا شدن.

Rougher

ناهموار كننده ، دنده دنده كننده ، دستگاه مخصوص ناصاف كردن اشيا.

Roughhew

ناصاف بريدن ، درشت بريدن ، طرح كردن.

Roughhouse

بازي هاي خركي و پر سر و صدا بين ساكنان يك اطاق ، بازي خركي و پر سر وصدا كردن.

Roughish

باخشونت.

Roughneck

شخص خشن ، گردن كلفت.

Roughrider

سوار كار ماهر اسبهاي چموش و وحشي.

Roughshod

داراي نعل پاشنه دار، داراي ميخ مخصوص.

roughly

تقريبا

roughness

خشونت - زبري

Keyword

Criteria