Farsi Dictionary

Ratio

نسبت ، نسبيت ، نسبت معين و ثابت ، قسمت ، سهم.

Ratio

نسبت.

Ratiocinate

استدلا ل كردن ، دليل اوردن.

Ratiocination

استدلا ل.

Ratiocinative

استدلا لي.

Ratiocinator

استدلا ل كننده.

Ration

(نظ.) جيره ، مقدار جيره روزانه ، سهم ، خارج قسمت ، سهميه ، سهم دادن ، جيره بندي كردن.

Rational

مستدل ، مدلل ، معقول ، عقلا ني ، منطقي.

Rational

گويا، عقلي ، عقلا يي.

Rational fraction

كسر گويا.

Rational number

عدد گويا.

Rational number

(ر.) عدد صحيح و يا خارج قسمت دو عدد صحيح.

Rationale

توضيح اصول عقايد، اس اساس ، بنياد و پايه.

Rationalism

فلسفه عقلا ني ، عقل گرايي.

Rationalist

(rationalist) معتقد به فلسفه عقلا ني.

Rationalist

(rationalist) معتقد به فلسفه عقلا ني.

Rationality

عقلا نيت.

Rationalization

انطباق با اصول عقلا ني ، عقلا ني كردن ، توجيه.

Rationalization

توجيه عقلي.

Rationalize

عقلا توجيه كردن.

Rationalize

بااستدلا ل عقلي توجيه يا تفسير كردن ، منطقي كردن.

rationally

منطقي

rationing

سهميه بندي

Ratios

نسبت ها

Keyword

Criteria