Farsi Dictionary

Or

يا، يا اينكه ، يا انكه ، خواه ، چه.

Or

يا.

Or gate

دريچه يا.

Or operation

عمل يا.

Orach

(گ.ش.) اسفناج دشتي(Atriplex).

Oracle

سروش ، الهام الهي ، وحي ، پيشگويي ، دانشمند.

Oracular

سروشي ، وابسته به غيبگويي ، الهامي ، وابسته به وحي.

Oral

زباني ، شفاهي ، دهاني ، از راه دهان.

Orange

پرتقال ، نارنج ، مركبات ، نارنجي ، پرتقالي.

Orange pekoe

چاي زرين اعلي ، چاي زرين.

Orangeade

شربت نارنج ، اب پرتقال.

Orangery

نارنجستان ، مركبات.

Orangoutang

(orangutan) (ج.ش.) اورانگوتان ، بوزينه دست دراز، ميمون درختي برنلو سوماترا.

Orangutan

(orangoutang) (ج.ش.) اورانگوتان ، بوزينه دست دراز، ميمون درختي برنلو سوماترا.

Orate

سخنراني كردن ، نطق كردن ، خواندن.

Oration

نطق ، سخنراني ، فصاحت و بلا غت ، خطابه.

Orator

سخن پرداز، سخنران ، ناطق ، خطيب ، مستدعي.

Oratorical

وابسته به سخنراني.

Oratorio

قطعه موسيقي و اواز همراه با گفتار.

Oratory

شيوه سخنراني ، فن خطابه ، سخن پردازي.

Orb

جسم كروي ، گوي ، عالم ، احاطه كردن ، بدور چيزي گشتن ، بدور مدار معيني گشتن ، كروي شدن.

Orbicular

گرد، چرخي ، كروي ، مدور، كامل.

Orbiculate

حلقوي ، كروي ، چرخي ، دايره وار.

Orbit

حدقه ، مدار، فلك ، مسير، دور، حدود فعاليت ، قلمرو، بدور مداري گشتن ، دايره وار حركت كردن.

Orbit

مدار، مسير دوران ، دور زدن.

Orchardist

(orchardman) متصدي باغ ميوه ، باغدار.

Orchardman

(orchardist) متصدي باغ ميوه ، باغدار.

Orchestra

اركست ، دسته نوازندگان ، جايگاه اركست.

Orchestrate

هماهنگ و موزون كردن ، اركست تهيه كردن ، بصورت اركست دراوردن.

Orchid

(گ.ش.) ثعلب ، رنگ ارغواني روشن.

Ordain

ترتيب دادن ، مقدر كردن ، وضع كردن ، امر كردن ، فرمان دادن.

Ordeal

امتحان سخت براي اثبات بيگناهاي ، كار شاق.

Order

راسته،دسته،زمره،فرقه مذهبي،سامان،انجمن،ارايش،مرتبه،سبك،مرحله،دستور،فرمايش،حواله.

Order

ترتيب ، رتبه ، دستور، سفارش ، مرتب كردن.

Order code

رمز دستور.

Order format

قالب دستور، قالب سفارش.

Ordered

مرتب ، سفارش داده شده.

Ordered

فرموده ، منظم ، مرتب ، داراي نظم و ترتيب.

Ordered pair

جفت مرتب.

Ordering

ترتيب ، مرتب سازي ، سفارش دهي.

Orderly

منظم ، مرتب ، باانضباط، (نظ.) گماشته ، مصدر، خدمتكار بيمارستان.

Ordinal

ترتيبي ، وصفي ، عدد وصفي يا ترتيبي.

Ordinal

ترتيبي ، وصفي.

Ordinance

فرمان ، امر، حكم ، مشيت ، تقدير، ايين.

Ordinary

معمولي ، عادي ، متداول ، پيش پا افتاده.

Ordinary

عادي ، معمولي.

Ordinate

عرض ، بعد قاءم.

Ordination

انتصاب ، برگماري ، دسته بندي ، سنخيت.

Ordnance

(نظ.) توپ ، توپخانه ، مهمات ، ساز وبرگ.

Ordonnance

ترتيب ، وضع ، حكم ، فرمان ، سبك معماري.

Ordure

نحاست ، براز، زباله.

Ore

سنگ معدن ، سنگ داراي فلز.

Oregano

(گ.ش.) پونه كوهي.

Oregano

(origanum) (گ.ش.) پونه كوهي (Vulgare.O).

Oreide

(oroide) مطلا يا زر بدلي.

Orestes

كوهستاني ، (افسانه يونان) فرزند اگاممنون.

Organ

ارگ ، ارغنون ، عضو، اندام ، الت ، وسيله.

Organ

عضو، الت ، ارگان.

Organ grinder

(مو.) نوازنده سيار ارگ دستي.

Organdie

(organdy) پارچه ارگاندي.

Organdy

(organdie) پارچه ارگاندي.

Organic

عضوي ، ساختماني ، موثر درساختمان اندام ، اندام دار، اساسي ، اصلي ، ذاتي ، بنياني ، حيواني ، الي ، وابسته به شيمي الي ، وابسته به موجود الي.

Organism

اندامگان ، سازواره ، تركيب موجود زنده ، سازمان.

Organist

نوازنده ارگ.

Organizable

قابل تشكيلا ت دادن ، سر و صورت دادني.

Organization

سازمان ، تشكيلا ت.

Organization

سازمان ، سازماندهي.

Organization chart

نمودار سازماني.

Organize

سازمان دادن ، متشكل كردن.

Organize

سازمان دادن ، تشكيلا ت دادن ، درست كردن ، سرو صورت دادن

Organized

سازمان يافته ، متشكل.

Organography

عضو شناسي ، اندام شناسي.

Organology

اندام شناسي ، مبحث ساختمان موجودات الي.

Organon

عضو بدن ، وسيله كسب معرفت ، سبك علمي ، مجموعه اي از عقايدعلمي و مدون.

Organzine

ابريشم تابيده ، قيطان ابريشمي ، ابريشم باقي.

Orgasm

شور و هيجان ، شور شهواني ، اوج لذت جنسي ، حالت انزال در مقاربت.

Orgiastic

ميگساري ، خماري.

Orgy

(روم و يونان قديم) مجالس عياشي و ميگساري بافتخار خدايان ، ميگساري عياشي.

Orient

خاور، كشورهاي خاوري ، درخشندگي بسيار، مشرق زمين ، شرق ، بطرف خاور رفتن ، جهت يابي كردن ، بجهت معيني راهنمايي كردن ، ميزان كردن.

Oriental

شرقي ، مشرقي ، اسيايي ، خاوري.

Orientalism

عقايد يا سياست شرقي.

Orientalist

خاور شناس ، مستشرق.

Orientate

جهت يابي ، راهنمايي ، توجه بسوي خاور، اشناسازي.

Orientation

اشنايي ، راهنمايي ، جهت يابي.

Orientation

گرايش ، جهت ، جهتيابي.

Oriented

گرويده ، متمايل به ، جهت دار.

Orifice

روزنه ، سوراخ.

Oriflamme

شعله زرين ، قوت قلب ، چيز برجسته ، پرچم ، درفش.

Origanum

(oregano) (گ.ش.) پونه كوهي (Vulgare.O).

Origin

خاستگاه ، اصل بنياد، منشا، مبدا، سرچشمه ، علت.

Origin

مبدا، اصل ، سرچشمه.

Original

اصيل ، اصلي ، اصل ، مبتكر، ابتكاري.

Original

اصلي ، بكر، بديع ، منبع ، سرچشمه.

Original language

زبان اصلي.

Original sin

نخستين گناه ادم ابوالبشر.

Originality

ابتكار، اصالت.

Originality

اصالت ، ابتكار.

Originate

سرچشمه گرفتن ، موجب شدن.

Originate

سرچشمه گرفتن - ناشي شدن ، اغاز شدن يا كردن.

Originator

مبتكر، موسس ، بنيانگذار.

orally

به صورت خوراکي

orbiter

مدارگرد

orbiting

در مدار

orchard

باغ

orchestration

ارکستراسيون

ordinarily

معمولا

organelles

اندامکها

orienting

موقعيت يابي

originally

در اصل

origination

منشاء - اصل

origins

ريشه

ornamental

زينتي

ornaments

زيورآلات

Ornithological

پرنده شناسي

orphaned

يتيم

orthodontist

ارتودنتيست

orthotic

ارتوتيک - ارتزي

Keyword

Criteria