| Wis |
پنداشتن ، گمان كردن ، تصور كردن ، فرض كردن. |
| Wisdom |
فرزانگي ، خرد، حكمت ، عقل ، دانايي ، دانش ، معرفت. |
| Wisdom tooth |
دندان عقل. |
| Wise |
خردمند، دانا، عاقل ، عاقلا نه ، معقول ، فرزانه. |
| Wise |
كلمه پسونديست بمعني' راه و روش و طريقه و جنبه' و' عاقل.' |
| Wise acre |
كسيكه ادعاي عقل ميكند ولي نادان است. |
| Wise guy |
مردرند، ادمي كه خود را دانا پندارد، نادان دانانما. |
| Wisecrack |
حرف كنايه دار يا شوخي اميز، حرف كنايه دار زدن. |
| Wisecracker |
لطيفه گو، كسيكه حرف كنايه دار يا شوخي اميز ميزند. |
| Wisenheimer |
(weisenheimer) كسيكه معلومات سطحي در همه چيز دارد. |
| Wisent |
(ج.ش.) گاو ميش كوهان دار اروپايي. |
| Wish |
خواستن ، ميل داشتن ، ارزو داشتن ، ارزو كردن ، ارزو، خواهش ، خواسته ، مراد، حاجت ، كام ، خواست ، دلخواه. |
| Wish wash |
سخن بي معني ، مشروب ابكي ، اب زيپو، حرف بي ربط و پوچ. |
| Wisha |
(ايرلند) براي بيان تعجب فراوان بكار ميرود. |
| Wishbone |
استخوان جناق. |
| Wisher |
خواستار، ارزو كننده. |
| Wishful |
خواهان ، ارزومند، طالب ، خواستار، مشتاق ، (م.م.) ملتمس. |
| Wishful thinking |
افكار واهي و پوچ ، خواسته انديشي. |
| Wishing |
ارزو، خواسته ، چيزي كه ارزو ميشود، ارزوي اجابت دعا. |
| Wishy washy |
ابكي ، رقيق ، كم مايه ، سست ، زيپو، بي مزه. |
| Wisp |
دسته ، مشت ، بقچه كوچك (از كاه و علوفه)، حلقه ، بسته ، بقچه بندي ، جاروب كوچك ، گردگير، تميز كردن ، جاروب كردن ، (كاغذ وغيره را) بصورت حلقه در اوردن. |
| Wispish |
شبيه ماهوت پاك كن يا جاروب وقشو، قلنبه. |
| Wist |
اگاه كردن ، شناساندن ، دانستن ، گذشته فعل.wit |
| Wistaria |
(گ.ش.) باقلا ييان و لوبياييان. |
| Wistful |
(م.م.) مشتاق ، متوجه ، ارزومند، دقيق ، منتظر، در انتظار. |
| wisely |
عاقلانه |
| wish the best |
بهترين آرزوها |
| wishes |
خواسته |
| wishfully |
مشتاق - آرزومند - خواهان |
| wishy-washy |
بي مزه |