Farsi Dictionary

Wait

صبر كردن ، چشم براه بودن ، منتظر شدن ، انتظار كشيدن ، معطل شدن ، پيشخدمتي كردن.

Wait on

(upon wait) پيشخدمتي كردن ، خدمت رسيدن و خدمت كردن.

Wait upon

(on wait) پيشخدمتي كردن ، خدمت رسيدن و خدمت كردن.

Waiter

منتظر، پيشخدمت.

Waiting list

فهرست منتظران مشاغل ، فهرست داوطلبان.

Waiting room

اطاق انتظار.

Waitress

پيشخدمت زن ، نديمه ، كلفت(kolfat).

waiting

انتظار

Keyword

Criteria