Over |
بالا ي ، روي ، بالا ي سر، بر فراز، ان طرف ، درسرتاسر، دربالا ، بسوي ديگر، متجاوز از، بالا يي ، رويي ، بيروني ، شفا يافتن ، پايان يافتن ، به انتها رسيدن ، پيشوندي بمعني زيادو زياده و بيش. |
Over against |
برضد، برعليه. |
Over the counter |
خارج از بورس فروخته شده. |
Over write |
جاي نوشت ، جاي نوشتن. |
Overabundant |
بسيارفراوان. |
Overact |
در ايفاي نقش خود افراط كردن. |
Overactive |
فوق العاده فعال. |
Overall |
بالا پوش ، لباس كار، رويهمرفته ، شامل همه چيز، همه جا، سرتاسر. |
Overall cost |
هزينه كل. |
Overarm |
بالا اوردن بازو تا بالا ي شانه (دربازي كريكت). |
Overawe |
بيش از حد ترساندن ، خيلي وحشت زده كردن. |
Overbalance |
سنگين تر بودن از، چربيدن بر، چيز نامساوي. |
Overbear |
بزمين زدن ، مغلوب كردن ، زياد ميوه دادن. |
Overbearing |
مغرور، از خود راضي ، منكوب گر، طاقت فرسا، غالب ، قاطع. |
Overbid |
پيشنهاد زيادتر، زيادتر پيشنهاد كردن (درمناقصه و مزايده). |
Overblown |
پر از شكوفه ، رانده شده در اثرباد. |
Overboard |
بدريا، در دريا، از كشتي بدريا، روي كشتي. |
Overburden |
بيش از حد بار كردن ، گران بار شدن ، بارگران. |
Overbuy |
در خريد افراط كردن. |
Overcapitalize |
(سرمايه شركتي را) بيش از اندازه واقعي براورد كردن. |
Overcast |
تيره كردن ، سايه افكندن ابر، ابر دار كردن ، پوشاندن ، سايه انداختن ، ابري ، تيره ، پوشيده. |
Overcautious |
بيش از اندازه محتاط، وسواسي. |
Overcharge |
زياد حساب كردن ، در قيمت اجحاف كردن ، قيمت اضافي ، غلو كردن ، بيش از ظرفيت پركردن. |
Overcloud |
ابري يا تيره شدن ، با ابر پوشاندن ، تيره كردن ، افسرده كردن. |
Overcoat |
پالتو. |
Overcome |
چيره شدن ، پيروز شدن بر، مغلوب ساختن ، غلبه يافتن. |
Overcompensation |
جبران بيش از حد لزوم. |
Overconfidence |
اطمينان بيش از حد. |
Overcrowd |
انبوه شدن ، بسيار شلوغ كردن ، ازدحام كردن. |
Overdevelop |
توسعه و عمران زياد يافتن ، (درعكاسي) بيش از حد نور ديدن ، نور زياد ديدن. |
Overdo |
بيش از حد انجام دادن ، بحد افراط رساندن. |
Overdose |
داروي بيش از حد لزوم ، دواي زياد خوردن. |
Overdraft |
(overdraw=) بيش از اعتبار حواله كردن ، بيش از اعتبار برات كردن ، چك بي محل. |
Overdraw |
بيش از اعتبار حواله يا چك دادن. |
Overdraw |
بيش از اعتبار كشيدن. |
Overdress |
رولباسي ، پيراهن رو، بيش از حد لباس فاخرپوشيدن. |
Overdue |
دير امده ، موعد رسيده ، سر رسيده. |
Overeat |
پرخوردن. |
Overemphasis |
تاكيد بيش از حد. |
Overemphasize |
بيش از حد تاكيد كردن. |
Overestimate |
زياد براورد كردن ، غلو كردن ، دست بالا گرفتن. |
Overexpose |
بيش از اندازه لا زم در معرض نورو غيره قرار دادن ، زياد نور دادن (به عكس و غيره). |
Overflight |
عبور با هواپيما از فراز منطقه اي. |
Overflow |
سرشار شدن يا كردن لبريز شدن ، طغيان كردن ، طغيان ، سيل ، اضافي. |
Overflow |
سرريز. |
Overflow area |
ناحيه سرريز. |
Overflow check |
بررسي سرريزي. |
Overflow indicator |
سرريز نما. |
Overfly |
از روي (چيزي) عبور كردن. |
Overglaze |
لعابي ، لعاب ثانوي ، روي چيزي را لعاب دادن ، با لعاب پوشاندن. |
Overgrow |
بيش از حد روييدن ، روي چيزي را پوشانيدن. |
Overhand |
دست ببالا ، از پايين ببالا ، بازي با دست بطرف بالا ، رويهم ، برعكس ، يكطرفه ، تركي دوزي. |
Overhang |
برامدگي ، تاق نما، اويزان بودن ، تهديد كردن ، مشرف بودن. |
Overhaul |
(براي تعمير) پياده كردن ، پياده كردن و دوباره سوار كردن ، سراسر بازديد كردن ، پياده سوار كردن و بازديد موتور. |
Overhead |
بالا ، دربالا ي سر، مخارج كلي ، سرجمع. |
Overhead |
بالا سري ، هوايي. |
Overhear |
از فاصله دور شنيدن ، استراق سمع كردن. |
Overheat |
زياد گرم كردن ، دو اتشه كردن ، برافروختن. |
Overindulge |
زياد ازاد گذاردن ، افراط ورزيدن. |
Overindulgence |
ازادي بيش از حد دادن ، افراط. |
Overjoy |
بيش از حد لذت بردن ، محظوظ كردن. |
Overland |
از راه خشكي ، در روي زمين ، از راه زميني. |
Overlap |
رويهم افتادن (دولبه چيزي)، اصطكاك داشتن. |
Overlap |
رويهم افت ، روي هم افتادن ، اشتراك داشتن. |
Overlapping |
رويهم افتاده ، داراي اشتراك. |
Overlay |
پوشش ، اندود، پوشيدن ، زياد بار كردن ، رويهم قراردادن ، (اسكاتلند) كراوات. |
Overlay |
جاي گذاشت ، جاي گذاشتن. |
Overleap |
جستن از، جستن از روي ، ناديده گذشتن از. |
Overload |
زياد پر كردن (تفنگ و غيره) گرانبار كردن ، زياد بار كردن ، اضافه بار. |
Overload |
زيادي بار كردن ، بار اضافي. |
Overlook |
مسلط يا مشرف بودن بر، چشم پوشي كردن ، چشم انداز. |
Overlord |
خداوندگار، ارباب ، سرور، مافوق. |
Overmaster |
برتري يافتن بر، مهارت كامل پيدا كردن در. |
Overmatch |
تفوق يافتن. |
Overmuch |
زياد، زياده از حد، بحد افراط، بمقدار زياد. |
Overnight |
در مدت شب ، در مدت يك شب ، شبانه. |
Overpass |
گذشتن از، تجاوز كردن از، پل هوايي. |
Overplus |
اضافه ، زاءد، بيش از احتياج. |
Overpower |
استيلا يافتن بر، فتح و غلبه كردن. |
Overpraise |
بيش از حد تشويق و تحسين كردن. |
Overprice |
بيش از حد قيمت گذاردن. |
Overprint |
روي هم چاپ كردن. |
Overprinting |
چاپ روي هم. |
Overproduce |
بيش ازظرفيت يا نياز توليد كردن. |
Overproduction |
توليد اضافي يا بيش از حد، بس فراوري. |
Overpunch |
روي هم منگنه كردن. |
Overrate |
زياد براورد كردن ، زياد اهميت دادن به. |
Overreach |
پا از حد خود فراتر نهادن ، بيش از حد گستردن. |
Overrefinement |
تصفيه بسيار، تهذيب بسيار، اراستگي فراوان. |
Override |
سواره گذشتن از، پايمال كردن ، باطل ساختن ، برتري جستن بر، برتر يا مهمتر بودن. |
Override |
لغو كردن ، باطل كردن. |
Overriding |
برجسته ، مهم ، برتر. |
Overripe |
بسيار رسيده ، ترشيده. |
Overrule |
رد كردن ، كنار گذاشتن ، مسلط شدن بر. |
Overrun |
تاخت و تاز كردن ، تاراج كردن ، سرتاسر محلي را فراگرفتن ، تجاوز، تجاسر، اب لبريز شده. |
Oversea |
انطرف دريا(ها)، متعلق بماوراء درياها، (مج.) بيگانه ، خارجي. |
Oversee |
سركشي كردن به ، مباشرت كردن بر، سرپرستي كردن. |
Overseer |
سركار، مباشر، ناظر، سرپرست. |
Overset |
واژگون ساختن ، برهم زدن ، سرنگون كردن ، زينت دادن ، زياد بار كردن ، شلوغ كردن ، واژگوني. |
Oversexed |
داراي تمايلا ت جنسي زياد، شهوتران ، شهوتي. |
Over medium |
بيش از متوسط |
over than |
بيش از |
over time |
در طول زمان |
over whelming |
در تفکر |
over-sensitive |
بيش از حد حساس |
overall reliability |
قابليت اطمينان کلي |
overarching |
فراگير |
overcooked |
پخته |
overcrowded |
شلوغ - پرجمعيت |
overdrafts |
اضافه برداشت |
overdrawn |
تهي |
overexertion |
بيش از حد |
overheard |
شنيده |
overlooking |
مشرف |
overly |
بيش از حد |
overpayment |
اضافه پرداخت |
Overrated |
مبالغه |
overreaction |
واکنش افراطي |
Overseas |
خارج |
overseas employer |
کارفرما خارج از کشور |
overshadowed |
تحت الشعاع |
oversold |
اشباع فروش |
overtaken |
پيشي - سبقت گرفتن |
overthrown |
سرنگون |
overtly |
آشکارا |
overview |
نماي کلي |
overwhelmed |
غرق |
overwhelming |
قريب به اتفاق |
overworked |
پر کار و هميشه مشغول |