| Knock |
كوبيدن ، زدن ، درزدن ، بد گويي كردن از، بهم خوردن ، مشت ، ضربت ، صداي تغ تغ ، عيبجويي. |
| Knock about |
سرو صدا ايجاد كردن ، پرسه زدن ، نامرتب زندگي كردن. |
| Knock down |
باضربت بزمين كوبيدن ، گيج كردن ، مجزا، مجزا كردن. |
| Knock knee |
كجي زانو به درون دراثر مرض يا نرسيدن موادغذايي. |
| Knock kneed |
داراي زانوي كج ، داراي حركت كج ومعوج ، شل ، فالج ، خشن |
| Knock off |
دست كشيدن از، ازكار دست كشيدن ، مردن ، كشتن. |
| Knock up |
سردستي اماده كردن ، بهم زدن ، برخورد كردن ، تحريك كردن ، از كار انداختن ، بپايان رساندن ، ابستن كردن ، ناراحت كردن. |
| Knocker |
زننده ، كوبنده ، ادم خرده گير، مزاحم. |
| Knockout |
(مشت زني) با ضربت بيهوش كننده اي حريف رابزمين زدن ،ضربه فني ، ضربه فني كردن ، از پا در اوردن ، ويران كردن ، ضربت قاطع ، ممتاز، عالي. |
| knocked |
زدن |