| Functional |
وابسته به وظايف اعضاء ، وظيفه اي ، وابسته به شغل وپيشه ، وظيفه دار. |
| Functional |
تابعي ، وظيفه مندي ، در حال كار. |
| Functional character |
دخشه وظيفه بندي. |
| Functional design |
طرح وظيفه مندي. |
| Functional diagram |
نمودار وظيفه مندي. |
| Functional shift |
(د.) تغيير يك كلمه يا عبارت برحسب مقتضيات دستوري. |
| Functional unit |
واحد وظيفه مند، واحد در حال كار. |
| Functionalism |
(در طراحي) عقيده بر اينكه شكل وساختمان بايستي منطبق با احتياج باشد، اعتقادباستفاده عملي از شغل وپيشه. |
| functionality |
قابليت |
| FUNCTIONALLY |
عملکرد |