Farsi Dictionary

Cum

با، باضافه.

Cumber

خراب شدن ، مزاحم شدن ، چيز وحشتناك ، غير قابل استفاده

Cumbersome

سنگين ، طاقت فرسا، مايه زحمت ، بطي.

Cumin

(گ.ش.) زيره سبز.

Cumlaude

(در مدارك تحصيلي نوشته ميشود) با اظهار تقدير.

Cumulate

انباشتن ، توده كردن ، تركيب يا متحد كردن.

Cumulation

گرداوري ، جمع اوري ، انباشتگي ، توده.

Cumulative

جمع شونده.

Cumulative

انباشته ، يكجا.

Cumulous

متراكم ، مانند ابرهاي متراكم.

Cumulus

توده ، ابر متراكم و روي هم انباشته.

Keyword

Criteria