Upper |
بالا يي ، زبرين ، فوقاني ، بالا رتبه ، بالا تر، رويه. |
Upper |
بالا يي ، فوقاني. |
Upper |
بالا يي ، فوقاني. |
Upper bound |
كران بالا. |
Upper bound |
كران بالا. |
Upper case |
حرف بزرگ. |
Upper case |
حرف بزرگ. |
Upper class |
وابسته به طبقات بالا ي اجتماع ، وابسته به كلا سهاي بالا ي دانشگاه و دبيرستان ، زبرپايه. |
Upper hand |
اقايي ، اربابي ، امتياز، برتري ، دست بالا. |
Upper limit |
حد بالا يي ، حد فوقاني. |
Upper limit |
حد بالا يي ، حد فوقاني. |
Upperclassman |
كسيكه در كلا سهاي عالي دانشگاه يا دبيرستان درس ميخواند، عضو صنوف ممتازه اجتماع. |
Uppercut |
(دربازي بوكس) مشتي كه از زير به چانه حريف زده شود(از پايين ببالا)، از زير مشت زدن. |
Uppermost |
بالا ترين ، از بالا ، رو، از اغاز، از ابتدا. |
uppercase |
بزرگ |
uppercase letter |
حروف بزرگ |