Farsi Dictionary

Upper

بالا يي ، زبرين ، فوقاني ، بالا رتبه ، بالا تر، رويه.

Upper

بالا يي ، فوقاني.

Upper

بالا يي ، فوقاني.

Upper bound

كران بالا.

Upper bound

كران بالا.

Upper case

حرف بزرگ.

Upper case

حرف بزرگ.

Upper class

وابسته به طبقات بالا ي اجتماع ، وابسته به كلا سهاي بالا ي دانشگاه و دبيرستان ، زبرپايه.

Upper hand

اقايي ، اربابي ، امتياز، برتري ، دست بالا.

Upper limit

حد بالا يي ، حد فوقاني.

Upper limit

حد بالا يي ، حد فوقاني.

Upperclassman

كسيكه در كلا سهاي عالي دانشگاه يا دبيرستان درس ميخواند، عضو صنوف ممتازه اجتماع.

Uppercut

(دربازي بوكس) مشتي كه از زير به چانه حريف زده شود(از پايين ببالا)، از زير مشت زدن.

Uppermost

بالا ترين ، از بالا ، رو، از اغاز، از ابتدا.

uppercase

بزرگ

uppercase letter

حروف بزرگ

Keyword

Criteria