Farsi Dictionary

Train

قطار، سلسله ، تربيت كردن.

Train

قطار، دنباله ، دم ، ازار، رشته ، سلسله ، متلزمين ، نظم ،ترتيب ، سلسله وقايع توالي ، حيله جنگي ، حيله ، تله ، فريب اغفال ، تربيت كردن ، پروردن ، ورزيدن ، فرهيختن ، ورزش كردن ، نشانه رفتن.

Train oil

روغن بالن ، روغن نهنگ.

Trainable

فرهيخت پذير، تربيت شدني ، قطار شدني.

Trainband

گروه نظامي تعليمات ديده.

Trainbearer

كسيكه دنباله لباس ديگري را مي گيرد، دنباله كش.

Trainee

كار اموز، فرهيختگر.

Trainer

فرهيختار.

Training college

دانشسرا.

Training school

اموزشگاه حرفه اي ، كار اموزگاه.

Trainsick

(در مورد مسافر ترن) دچار بهم خوردگي حال.

trained

تربيت شده

trainee

مربيان

trainees

شاگردان - يادگيرندگان

trainees

کارآموزان

trainers

مربيان

training

آموزش

training session

جلسه آموزش

Keyword

Criteria