Star |
ستاره ، اختر، كوكب ، نجم ، باستاره زينت كردن ، (در تاتر) ستاره نمايش وسينماشدن ، درخشيدن. |
Star |
(*) ستاره ، نشان ستاره. |
Star chamber |
(انگليس) دادگاه عالي مدني وجنايي ، جابرانه وسري. |
Star connection |
اتصال ستاره اي. |
Star crossed |
بدشانس ، داراي ستاره نحس. |
Star grass |
(ج.ش.) هر نوع گياه گل ستاره اي. |
Star network |
شبكه ستاره اي. |
Star of bethlehem |
ستاره بيت اللحم ، (مج.) عيسي. |
Star of david |
(David Magen=) ستاره داود، نشان يهود و فلسطين اشغالي. |
Star sapphire |
(مع.) ياقوت كبود درخشان. |
Star spangled |
مزين به ستاره ، ستاره نشان. |
Star thistle |
(گ.ش.) قنطوريون ستاره اي ، گل توري. |
Star turn |
ستاره يا شخصيت برجسته جماعت ، موضوع مهم وقابل توجه. |
Starboard |
(د.ن)سمت راست كشتي ، واقع در سمت راست كشتي ، بطرف راست حركت كردن. |
Starch |
نشاسته ، اهار، اهارزدن ، تشريفات. |
Starchy |
داراي نشاسته ، شبيه نشاسته ، رسمي ، اهاري ، اهاردار. |
Stardom |
ستارگي ، ستاره شدن سينما وغيره. |
Stardust |
(ز.ع.) حالت مسحور كننده وتخيلي. |
Stare |
خيره نگاه كردن ، رك نگاه كردن ، از روي تعجب ويا ترس نگاه كردن ، خيره شدن. |
Starer |
مات ومبهوت ، داراي نگاه خيره. |
Starets |
پيرمرد، راهب ، معلم (در كليساي ارتودوكس). |
Starfish |
(ج.ش.) ستاره دريايي (vulgaris asterias)، نجم البحر |
Starflower |
(گ.ش.) شير مرغ چتري. |
Stargaze |
بستاره ها خيره شدن ، درعالم تخيل واوهام غرق شدن. |
Stargazer |
كسيكه به ستاره ها خيره شده ، منجم. |
Stark |
خشن ، زبر، شجاع ، خشك وسرد (در مورد زمين)، شاق ، قوي ،كامل ، سرراست ، رك ، صرف ، مطلق ، حساس ، سفت ، سرسخت ، پاك ، تماما. |
Starless |
بي ستاره. |
Starlet |
ستاره كوچك ، ستاره كوره. |
Starlight |
وابسته بنور ستاره ، نور ستاره ، (مج.) نور ضعيف ، نور چشمك زن. |
Starlike |
ستاره مانند. |
Starling |
(ج.ش.) سار. |
Starlit |
روشن شده از نور ستاره. |
Starry |
پرستاره ، ستاره اي ، درخشان ، معروف. |
Starry eyed |
رويايي ، خيال انديش ، خيال پرور. |
Stars and bars |
نخستين پرچم ايالا ت متحده امريكا. |
Stars and stripes |
پرچم امريكا. |
Start |
شروع كردن ، عازم شدن ، عزيمت كردن ، از جا پريدن ، رم كردن ، شروع ، اغاز، مبداء ، مقدمه ، ابتدا، فرصت ، فرجه. |
Start |
شروع ، اغاز، اغازيدن ، دايركردن ، عازم شدن. |
Start bit |
ذره ء اغاز نما. |
Start element |
عنصر شروع. |
Start key |
كليد شروع. |
Start signal |
علا مت شروع. |
Start stop system |
سيستم قطع و وصلي. |
Starter |
شروع كننده. |
Startle |
از جا پراندن ، تكان دادن ، رم دادن ، رمانيدن ، وحشت زده شدن ، جهش ، پرش ، وحشت زدگي. |
Starvation |
گرسنگي ، رنج ومحنت ، قحطي ، قحطي زدگي. |
Starve |
گرسنگي كشيدن ، از گرسنگي مردن ، گرسنگي دادن ، قحطي زده شدن. |
Starveling |
گرسنگي خورده ، قحطي زده. |
starches |
نشاسته |
stares |
خيره |
Staring |
خيره |
starry-eyed |
رويايي |
Startled |
مبهوت |
starts with |
شروع ميشود با |
starving |
گرسنه |