Farsi Dictionary

Star

ستاره ، اختر، كوكب ، نجم ، باستاره زينت كردن ، (در تاتر) ستاره نمايش وسينماشدن ، درخشيدن.

Star

(*) ستاره ، نشان ستاره.

Star chamber

(انگليس) دادگاه عالي مدني وجنايي ، جابرانه وسري.

Star connection

اتصال ستاره اي.

Star crossed

بدشانس ، داراي ستاره نحس.

Star grass

(ج.ش.) هر نوع گياه گل ستاره اي.

Star network

شبكه ستاره اي.

Star of bethlehem

ستاره بيت اللحم ، (مج.) عيسي.

Star of david

(David Magen=) ستاره داود، نشان يهود و فلسطين اشغالي.

Star sapphire

(مع.) ياقوت كبود درخشان.

Star spangled

مزين به ستاره ، ستاره نشان.

Star thistle

(گ.ش.) قنطوريون ستاره اي ، گل توري.

Star turn

ستاره يا شخصيت برجسته جماعت ، موضوع مهم وقابل توجه.

Starboard

(د.ن)سمت راست كشتي ، واقع در سمت راست كشتي ، بطرف راست حركت كردن.

Starch

نشاسته ، اهار، اهارزدن ، تشريفات.

Starchy

داراي نشاسته ، شبيه نشاسته ، رسمي ، اهاري ، اهاردار.

Stardom

ستارگي ، ستاره شدن سينما وغيره.

Stardust

(ز.ع.) حالت مسحور كننده وتخيلي.

Stare

خيره نگاه كردن ، رك نگاه كردن ، از روي تعجب ويا ترس نگاه كردن ، خيره شدن.

Starer

مات ومبهوت ، داراي نگاه خيره.

Starets

پيرمرد، راهب ، معلم (در كليساي ارتودوكس).

Starfish

(ج.ش.) ستاره دريايي (vulgaris asterias)، نجم البحر

Starflower

(گ.ش.) شير مرغ چتري.

Stargaze

بستاره ها خيره شدن ، درعالم تخيل واوهام غرق شدن.

Stargazer

كسيكه به ستاره ها خيره شده ، منجم.

Stark

خشن ، زبر، شجاع ، خشك وسرد (در مورد زمين)، شاق ، قوي ،كامل ، سرراست ، رك ، صرف ، مطلق ، حساس ، سفت ، سرسخت ، پاك ، تماما.

Starless

بي ستاره.

Starlet

ستاره كوچك ، ستاره كوره.

Starlight

وابسته بنور ستاره ، نور ستاره ، (مج.) نور ضعيف ، نور چشمك زن.

Starlike

ستاره مانند.

Starling

(ج.ش.) سار.

Starlit

روشن شده از نور ستاره.

Starry

پرستاره ، ستاره اي ، درخشان ، معروف.

Starry eyed

رويايي ، خيال انديش ، خيال پرور.

Stars and bars

نخستين پرچم ايالا ت متحده امريكا.

Stars and stripes

پرچم امريكا.

Start

شروع كردن ، عازم شدن ، عزيمت كردن ، از جا پريدن ، رم كردن ، شروع ، اغاز، مبداء ، مقدمه ، ابتدا، فرصت ، فرجه.

Start

شروع ، اغاز، اغازيدن ، دايركردن ، عازم شدن.

Start bit

ذره ء اغاز نما.

Start element

عنصر شروع.

Start key

كليد شروع.

Start signal

علا مت شروع.

Start stop system

سيستم قطع و وصلي.

Starter

شروع كننده.

Startle

از جا پراندن ، تكان دادن ، رم دادن ، رمانيدن ، وحشت زده شدن ، جهش ، پرش ، وحشت زدگي.

Starvation

گرسنگي ، رنج ومحنت ، قحطي ، قحطي زدگي.

Starve

گرسنگي كشيدن ، از گرسنگي مردن ، گرسنگي دادن ، قحطي زده شدن.

Starveling

گرسنگي خورده ، قحطي زده.

starches

نشاسته

stares

خيره

Staring

خيره

starry-eyed

رويايي

Startled

مبهوت

starts with

شروع ميشود با

starving

گرسنه

Keyword

Criteria