Farsi Dictionary

Sort

جور، قسم ، نوع ، گونه ، طور، طبقه ، رقم ، جوركردن ، سوا كردن ، دسته دسته كردن ، جور درامدن ، پيوستن ، دمساز شدن

Sort

جور كردن ، جور.

Sort key

كليد جورسازي.

Sort merge

جور كردن و ادغام.

Sort of

بمقدار متوسط، نسبتا، بميزان متوسط، تقريبا.

Sortable

جوركردني.

Sorter

رجگر، جور كننده.

Sorter

جور كننده ، جور ساز.

Sortie

sortie(نظ.) حمله پادگان محاصره شده بمحاصره كنندگان ، يورش ، يورش اوردن.

Sortilege

فال ، جادوگري.

Sortition

قرعه كشي ، قرعه اندازي ، پشك اندازي ، تقسيم با قرعه.

sort out

سر در آوردن از

Keyword

Criteria