Farsi Dictionary

Put

گذاردن،قراردادن،به زور واداشتن،عذاب دادن،تقديم داشتن،تعبير كردن،بكار بردن،منصوب كردن، ترغيب كردن،استقرار،پرتاب،سعي،ثابت.

Put about

(در مورد كشتي) تغيير مسير دادن ، تغيير جهت دادن ، برگشتن ، پريشان شدن.

Put across

فهماندن ، باحقه بازي موفق شدن ، دوز وكلك چيدن.

Put away

كنار گذاردن ، مردود ساختن ، طلا ق دادن ، تمام غذا يا مشروبي را خوردن ، مصرف كردن.

Put by

منصرف شدن ، قطع كردن ، كنار گذاردن ، اندوختن.

Put in

كنار امدن با، مداخله كردن ، رساندن ، تقاضا كردن ، پيشنهاد دادن.

Put off

سردواندن ، طفره ، بهانه ، عذر، تعويق ، انصراف ، تاخير كردن ، طفره رفتن ، ازسرباز كردن ، ببعد موكول كردن.

Put on

(vi & vt) :تحميل كردن ، گذاردن ، صرف كردن ، بخود بستن ، وانمود كردن ، بكارانداختن ، اعمال كردن ، بكار گماردن ، افزودن ، انجام دادن ، دست انداختن ، (vi & adj) :(pretended، assumed) تصنعي ، وانمود شده.

Put out

تقلا كردن ، منتشرساختن ، ايجاد كردن ، تهيه كردن ، اشفته كردن ، رنجاندن ، برانگيختن ، از ساحل عازم شدن ، خاموش كردن.

Put over

تاخير كردن ، بتاخير انداختن ، از سرباز كردن ، بازحمت بانجام رساندن.

Put through

به نتيجه رساندن ، ارتباط پيدا كردن ، واداشتن.

Put to

در تنگنا قرار دادن ، (در بامداد شكار) بگروه شكارچي پيوستن.

Put up

در ظرف گذاردن ، بسته بندي كردن ، كنسرو كردن ، كنار گذاردن ، متحمل شدن ، برگزيدن ، بيگودي بگيسو زدن ، علني ساختن ، طرح كردن ، منزل دادن ، ساختن ، بنا كردن.

Put upon

تحميل كردن بر، استفاده كردن از، سود بردن از، طعمه قرار دادن.

Putative

مشهور، قلمداد شده ، مفروض ، مورد قبول عامه.

Putlock

(putlog=) تير وتخته روي تخته بندي ساختمان كه معماران پا روي ان ميگذارند، كف چوب بست.

Putlog

(putlock=) تير وتخته روي تخته بندي ساختمان كه معماران پا روي ان ميگذارند، كف چوب بست.

Putrefaction

فساد، تعفن ، عفونت ، پوسيدگي ، گنديدگي.

Putrefactive

فاسد كننده.

Putrefy

گنديدن ، متعفن شدن ، پوسيدن ، فاسد شدن ، چرك نشستن ، چرك كردن ، گنداندن.

Putrescence

(putrescencty) گنديدگي ، فساد، پوسيدگي.

Putrescencty

(putrescence) گنديدگي ، فساد، پوسيدگي.

Putrescent

(putrescible) گنديده ، فساد پذير.

Putrescible

(putrescent) گنديده ، فساد پذير.

Putrescine

(ش.) ماده سمي در گوشت فاسد.

Putrid

فاسد، متعفن.

Putridity

گنديدگي ، تعفن.

Putsch

توطله محرمانه براي بر انداختن حكومت.

Putschist

توطله چي.

Putt

ضربت توپ گلف نزديك سوراخ ، زدن توپ.

Puttee

پاپيچ ، مچ پيچ.

Putter

(بازي گلف) چوگان دسته كوتاه ، ول گشتن ، مهمل گشتن ، (معمولا باabout وaround)ور رفتن.

Puttier

بتونه كار شيشه ، زاموسقه كار.

Putting green

چمن سبز نزديك محل سوراخ گلف.

Putty

بتونه ، سرنج ، زاموسقه ، ادم ساده وزود باور، بتونه كردن ، زاموسقه زدن.

Puttyroot

(گ.ش.) ثعلب امريكايي.

put forward

به جلو

put off

قرار کردن

Keyword

Criteria