Put |
گذاردن،قراردادن،به زور واداشتن،عذاب دادن،تقديم داشتن،تعبير كردن،بكار بردن،منصوب كردن، ترغيب كردن،استقرار،پرتاب،سعي،ثابت. |
Put about |
(در مورد كشتي) تغيير مسير دادن ، تغيير جهت دادن ، برگشتن ، پريشان شدن. |
Put across |
فهماندن ، باحقه بازي موفق شدن ، دوز وكلك چيدن. |
Put away |
كنار گذاردن ، مردود ساختن ، طلا ق دادن ، تمام غذا يا مشروبي را خوردن ، مصرف كردن. |
Put by |
منصرف شدن ، قطع كردن ، كنار گذاردن ، اندوختن. |
Put in |
كنار امدن با، مداخله كردن ، رساندن ، تقاضا كردن ، پيشنهاد دادن. |
Put off |
سردواندن ، طفره ، بهانه ، عذر، تعويق ، انصراف ، تاخير كردن ، طفره رفتن ، ازسرباز كردن ، ببعد موكول كردن. |
Put on |
(vi & vt) :تحميل كردن ، گذاردن ، صرف كردن ، بخود بستن ، وانمود كردن ، بكارانداختن ، اعمال كردن ، بكار گماردن ، افزودن ، انجام دادن ، دست انداختن ، (vi & adj) :(pretended، assumed) تصنعي ، وانمود شده. |
Put out |
تقلا كردن ، منتشرساختن ، ايجاد كردن ، تهيه كردن ، اشفته كردن ، رنجاندن ، برانگيختن ، از ساحل عازم شدن ، خاموش كردن. |
Put over |
تاخير كردن ، بتاخير انداختن ، از سرباز كردن ، بازحمت بانجام رساندن. |
Put through |
به نتيجه رساندن ، ارتباط پيدا كردن ، واداشتن. |
Put to |
در تنگنا قرار دادن ، (در بامداد شكار) بگروه شكارچي پيوستن. |
Put up |
در ظرف گذاردن ، بسته بندي كردن ، كنسرو كردن ، كنار گذاردن ، متحمل شدن ، برگزيدن ، بيگودي بگيسو زدن ، علني ساختن ، طرح كردن ، منزل دادن ، ساختن ، بنا كردن. |
Put upon |
تحميل كردن بر، استفاده كردن از، سود بردن از، طعمه قرار دادن. |
Putative |
مشهور، قلمداد شده ، مفروض ، مورد قبول عامه. |
Putlock |
(putlog=) تير وتخته روي تخته بندي ساختمان كه معماران پا روي ان ميگذارند، كف چوب بست. |
Putlog |
(putlock=) تير وتخته روي تخته بندي ساختمان كه معماران پا روي ان ميگذارند، كف چوب بست. |
Putrefaction |
فساد، تعفن ، عفونت ، پوسيدگي ، گنديدگي. |
Putrefactive |
فاسد كننده. |
Putrefy |
گنديدن ، متعفن شدن ، پوسيدن ، فاسد شدن ، چرك نشستن ، چرك كردن ، گنداندن. |
Putrescence |
(putrescencty) گنديدگي ، فساد، پوسيدگي. |
Putrescencty |
(putrescence) گنديدگي ، فساد، پوسيدگي. |
Putrescent |
(putrescible) گنديده ، فساد پذير. |
Putrescible |
(putrescent) گنديده ، فساد پذير. |
Putrescine |
(ش.) ماده سمي در گوشت فاسد. |
Putrid |
فاسد، متعفن. |
Putridity |
گنديدگي ، تعفن. |
Putsch |
توطله محرمانه براي بر انداختن حكومت. |
Putschist |
توطله چي. |
Putt |
ضربت توپ گلف نزديك سوراخ ، زدن توپ. |
Puttee |
پاپيچ ، مچ پيچ. |
Putter |
(بازي گلف) چوگان دسته كوتاه ، ول گشتن ، مهمل گشتن ، (معمولا باabout وaround)ور رفتن. |
Puttier |
بتونه كار شيشه ، زاموسقه كار. |
Putting green |
چمن سبز نزديك محل سوراخ گلف. |
Putty |
بتونه ، سرنج ، زاموسقه ، ادم ساده وزود باور، بتونه كردن ، زاموسقه زدن. |
Puttyroot |
(گ.ش.) ثعلب امريكايي. |
put forward |
به جلو |
put off |
قرار کردن |