Farsi Dictionary

Politic

ديپلوماسي ، اراسته ، مهذب ، با سياست ، سياس ، سياسي ، نماينده سياسي ، زنداني سياسي.

Political economy

اتصاد سياسي ، علم ثروت.

Political science

علوم سياسي.

Political scientist

ويژه گر علوم سياسي.

Politician

سياستمدار، اهل سياست ، وارد در سياست.

Politicize

(politick) سياست بافي كردن ، جنبه سياسي دادن به.

Politick

(politicize) سياست بافي كردن ، جنبه سياسي دادن به.

political

سياسي

political figure

سیاسی

politicians

سياستمداران

politics

سياست

Keyword

Criteria