Farsi Dictionary

I

(د.) اول شخص مفرد، من (درحال مفعولي me گفته ميشود)، نهمين حرف الفباي انگليسي.

I beam

تير اهن يا فولا د (beam iron).

I'd

مخفف should I و would Iبمعني من ميبايستي و had Iبمعني من بايد و من داشتم.

I'll

.= I lliw

I'm

(am I) من هستم ، منم.

I've

.=I have

Iamatology

مبحث دارو شناسي پزشكي.

Iamb

(iambus=) وتد مجموع ، يك هجاي كوتاه و يك هجاي بلند.

Iambic

وابسته به وتد مجموع.

Iambize

اشعار هجايي بسبك وتد مجموع ساختن.

Iatraliptics

مرهم گذاري ، معالجه با مالش.

Iatric

وابسته به پزشكي ، طبي.

Iatrochemistry

شيمي پزشكي.

Iatrology

علم طبابت ، علم العلا ج ، رساله پزشكي ، رساله طبي.

Iberian

اهل شبه جزيره ايبري.

Ibex

بز كوهي ، مرال ، بشكل بز كوهي.

Ibidem

ايضا، تكرار ميشود، در همانجا، (مخفف ان ibid است).

Ibis

(ج.ش.) لك لك گرمسيري.

Icarian

وابسته به ايكاروس (icarus)، بلند پرواز.

Icarus

(افسانه يونان) ايكاروس پسر دالوس.

Ice

منجمد كردن ، يخ بستن ، منجمد شدن ، شكر پوش كردن ، يخ ، سردي ، خونسردي و بي اعتنايي.

Ice age

دوره يخ ، دوره يخبندان.

Ice cap

قله يخي ، يخ پهنه ، (طب) كيسه يخ.

Ice cold

فوق العاده سرد، مثل يخ.

Ice cream

بستني.

Ice field

سرزمين يخي ، يخزار، يخ شناور.

Ice foot

يخ پوزه ، ديواره يخ در نواحي شمال.

Ice pick

يخ خرد كن ، چكش يخ شكن.

Ice plant

كارخانه يخ ساز.

Ice skate

روي يخ اسكي كردن ، اسكي روي يخ.

Ice storm

طوفان همراه باتگرگ ، كولا ك.

Icebag

كيسه يخ.

Iceberg

توده يخ غلتان ، كوه يخ شناور، توده يخ شناور.

Icebink

يختاب ، روشنايي كه دراثرانعكاس نور يخ درافق پيداميشود، پرتگاه يخ درسواحل دريا.

Iceboat

قايق يخ شكن ، قايق مخصوص مسابقه روي يخ ، سورتمه يخي.

Icebound

احاطه شده از يخ ، يخ بند، يخ بسته.

Icebox

يخچال.

Icebreaker

قايق يخ شكن ، كشتي يخ شكن.

Icefall

ابشار يخي ، توده يخ غلتان.

Icehouse

يخچال ، خانه و ساختمان ساخته شده از يخ.

Iceland

ايسلند، جزيره ايسلند، زبان ايسلندي.

Iceland moss

(گ.ش.) گلسنگ ايسلندي (islandica cetraria).

Iceland poppy

(گ.ش.) انواع خشخاش مزروعي چندساله.

Iceland spar

(مع.) كلسيت شفاف داراي خاصيت انكسار مضاعف.

Iceman

يخ فروش ، يخچال دار، يخي ، بستر دوران يخ.

Iceneedle

يكي از ذرات ظريف يخ كه در هواي سرد و شفاف بطور شناوريافت ميشود.

Ichnite

(ichnolite) سنگواره جاي پا، اثر پاي فسيل شده.

Ichnolighology

(ichnomancy، ichnology) تفال و غيبگويي از روي رد پا، رد پا شناسي.

Ichnolite

(ichnite) سنگواره جاي پا، اثر پاي فسيل شده.

Ichnology

(ichnomancy، ichnolighology) تفال و غيبگويي از روي رد پا، رد پا شناسي.

Ichnomancy

(ichnology، ichnolighology) تفال و غيبگويي از روي رد پا، رد پا شناسي.

Ichor

(افسانه يونان) خون خدايان ، اب جراحت ، خونابه.

Ichorous

خونابه اي.

Ichthyoid

(ج.ش.) ماهي وار، شبيه ماهي.

Ichthyology

ماهي شناسي.

Ichthyophagous

ماهيخوار، تغذيه كننده از ماهي.

Icicle

قنديل يخ ، قله يخ ، يخ پاره ، قطعه يخ.

Icily

بطور سرد، يخ مانند.

Iciness

حالت يخي ، سردي.

Icing

شكر و تخم مرغ روي شيريني.

Icker

(اسكاتلند) خوشه ذرت ، سنبله ذرت.

Icon

شمايل ، تمثال ، تنديس ، پيكر، تصوير، تصوير حضرت مسيح يامريم ويامقدسين مسيحي.

Iconoclasm

شمايل شكني ، بت شكني.

Iconoclast

بت شكن.

Iconography

پيكر نگار.

Iconolater

شمايل پرست.

Iconology

شمايل شناسي ، پيكر شناسي.

Icosahedron

(هن.) بيست رويي ، بيست وجهي ، بلوربيست وجهي.

Icosi

پيشوندي بمعني بيست و بيست تايي.

Icterus

(طب) زردي ، يرقان.

Ictus

سكته ، ضرب ، ضربان ، تپش ، حمله ناگهاني بيهوشي.

Icy

يخي ، پوشيده از يخ ، بسيارسرد، خنك.

Id

مجموع تمايلا ت انسان كه نفس يا شخصيت انسان و تمايلا ت شهواني وجنسي ازان ناشي ميشود، نهاد.

Idea

انگاره ، تصور، انديشه ، فكر، خيال ، گمان ، نيت ، مقصود، معني ، اگاهي ، خبر، نقشه كار، طرزفكر.

Ideal

كمال مطلوب ، هدف زندگي ، ارمان ، ارزو، ايده ال ، دلخواه

Idealism

ارمان گرايي ، معنويت ، خيال انديشي ، سبك هنري خيالي.

Idealist

ايده اليست.

Idealistic

ارماني ، مطلوب ، وابسته به ارمان گرايي ، ارمان گرا.

Ideality

انديشه گرايي.

Idealize

بصورت ايده ال در اوردن ، صورت خيالي و شاعرانه دادن (به)، دلخواه سازي.

Idealogy

(ideology) مبحث افكار و ارزوهاي باطني ، خيال ، طرز تفكر، ايدءولوژي ، انگارگان.

Ideate

تصور كردن ، فكر كردن ، خيال كردن.

Ideation

خيال انديشي.

Ideational

(ideative) وهمي ، خيالي ، انديشه اي.

Ideative

(ideational) وهمي ، خيالي ، انديشه اي.

Idem

همان ، ايضا، همان نويسنده ، در همانجا.

Identic

مساوي ، عينا، همان ، منطبق با، يكسان.

Identifiable

قابل شناسايي.

Identification

شناسايي ، تعيين هويت ، تطبيق ، تميز.

Identifier

معين كننده هويت.

Identify

شناختن ، تشخيص هويت دادن ، يكي كردن.

Identity

هويت ، شخصيت ، اصليت ، شناسايي ، عينيت.

Ideogram

تجسم و نمايش عقايد و افكار و اجسام با تصوير.

Ideogramic

(ideogrammic) نمايشي ، تجسمي.

Ideogrammic

(ideogramic) نمايشي ، تجسمي.

Ideograph

امضاء يا علا مت مخصوص شخص ، مارك تجارتي.

Ideology

(idealogy) مبحث افكار و ارزوهاي باطني ، خيال ، طرز تفكر، ايدءولوژي ، انگارگان.

Ides

عيد، (در گاهنامه قديم روم) روز پانزدهم مارس و مه و ژوءيه و اكتبر و سيزدهم ماههاي رومي.

Idiocy

حماقت ، خبط دماغ ، سبك مغزي ، ابلهي.

Idiographic

وابسته به مجاز، مجازي ، مادي ، انديشه نگار.

I am asking

من ميخواهم

I miss you

دلم برات تنگ شده

iatrogenic

درمانزاد - ناشي از درمان

ice breaking

شکستن يخ - تلطيف فضاي گفتگو

ice wand

گرز يخ

icky

بد - قديمي - غيرپيچيده

Iconic

نمادي

Ideas

ايده ها

idempotent

اصطلاحي در رياضي - ماتريسي که با خودش ضرب شود تغيير نکند

identical

یکسان - مشابه

identified

شناسايي - شناخته شده

identifying

شناسايي

idiosyncratic

ويژه

idly

بيکاري - بطالت - سکون

idyllic

روستايي

if only

اکر تنها

if so

اگر چنين است

ignored

ناديده گرفته

ill formed

بد شکل

illnesses

بيماري

illogical

غيرمنطقي

illuminated

روشن شده

illuminating

روشن - درخشان

illusionist

خيال باف

illustrated

نشان داده شده

illustrations

تصاوير

illustrator

تصويرگر

imaged

تصويربرداري

imaginatively

خلاقانه

imagined

تصور

imaging

تصويربرداري

imbued

آغشته

imitated

تقليد

imitating

تقليد

Immediately

بلافاصله

immensely

فوق العاده

immersive

همه جانبه

immiserate

بدبخت کردن - تيره روز کردن

immiserising

بدبخت کردن - تيره روز کردن

immobilized

بي حرکت

immunizing

مصون سازي

Immunodeficiency

نقص ايمني

immunosuppression

سرکوب سيستم ايمني

impact

تاثير - ضربه

impactful

تاثيرگذار

Impacting

تاثير

impaired

اختلال

impairing 

مضر

impairment

اختلال

Impairments

اختلالات

imparted

سهم بردن - بيان کردن - افاضه کردن

impassioned

مهيجي

impatiently

بي صبرانه

impeached

استيضاح

impeaching

استيضاح

impeded

مانع

impending

قريب الوقوع

impinges

تجاوز کردن - برخورد - تصادف

implantable

کاشت

implants

ايمپلنت

implemented

اجرا

implicitly

به طور ضمني

implied

ضمني

implies

دلالت دارد

implying

دلالت

importantly

مهم

imposed

تحميل

impregnating

اشباع

impressed

تحت تاثير

imprisoned

زنداني

improved

بهبود

impulses

انگيزه

impulsiveness

رفتار تکانشي - تکانشگري

impulsivity

تکانشگري

in a meaningful way

به طرز معناداري - به طريق معناداري

in a some way

به طريقي

in accordance

مطابق

in addition

علاوه بر

in addition to

علاوه بر

in advance

پیش

in advancing 

در پيشبرد

in case

در مورد

in charge

مسئول

in charge of

مسئول

in common with

مشترک با

in conjunction with 

در رابطه با

In fact

در واقع

in front of

در مقابل

in lieu

به جاي

In lieu of 

به ازاي

in love

عاشق - در عشق

in order

به منظور

in particular

به ويژه

in place

در محل

in public

در معرض عموم - به طور عمومي

in shape

در قالب - در شکل

in spite of

با وجود

in terms of

از نظر

in turn

به نوبه خود

inadvertently

سهوا

Keyword

Criteria