Farsi Dictionary

Function

تابع ، كاركرد، وظيفه ، كار، كار ويژه ، پيشه ، مقام ، ماموريت ، عمل ، ايفاء ، عمل كردن ، وظيفه داشتن ، ايين رسمي.

Function

تابع ، وظيفه ، كار كردن.

Function code

رمز وظيفه نما.

Function generator

تابع زا، مولد تابع.

Function invocation

احضار تابع.

Function key

كليد وظيفه اي.

Function table

جدول تابعي.

Function word

(د.) كلمه دستوري.

Functional

وابسته به وظايف اعضاء ، وظيفه اي ، وابسته به شغل وپيشه ، وظيفه دار.

Functional

تابعي ، وظيفه مندي ، در حال كار.

Functional character

دخشه وظيفه بندي.

Functional design

طرح وظيفه مندي.

Functional diagram

نمودار وظيفه مندي.

Functional shift

(د.) تغيير يك كلمه يا عبارت برحسب مقتضيات دستوري.

Functional unit

واحد وظيفه مند، واحد در حال كار.

Functionalism

(در طراحي) عقيده بر اينكه شكل وساختمان بايستي منطبق با احتياج باشد، اعتقادباستفاده عملي از شغل وپيشه.

Functionary

مامور، كارگذار.

Functioning

درحال كار، داير.

functionality

قابليت

FUNCTIONALLY

عملکرد

Keyword

Criteria