Farsi Dictionary

Fact

واقعيت ، حقيقت ، وجود مسلم.

Faction

دسته بندي ، حزب ، انجمن ، فرقه ، نفاق.

Factionalism

فرقه بازي ، نفاق.

Factious

نفاق افكن.

Factitious

(factitive=) ساختگي ، مصنوعي ، صوري ، غيرطبيعي ، دروغي ، وانمود كننده ، بهانه كننده.

Factor

عامل (عوامل)، حق العمل كار، نماينده ، فاعل ، سازنده ، فاكتور، عامل مشترك.

Factor

عامل ، ضريب.

Factorial

فاكتوريل.

Factorial

حاصلضرب اعداد صحيح مثبت ، وابسته به عامل ياكارخانه ، مربوط به فاكتور ياعامل مشترك رياضي.

Factorization

عامل بندي ، فاكتور گيري.

Factory

كارخانه.

Factotum

ادم همه كاره ، خدمتكار.

Factual

وابسته بواقع امر، حقيقت امري ، واقعي.

Facture

عمل يا طريقه ساختن هرچيزي ، اجزا، فاكتور، صورت حساب

factional

جناحي

factoid

حقايق

factors

عوامل

facts

حقايق

Keyword

Criteria