Farsi Dictionary

Count

كنت ، شمردن ، حساب كردن ، پنداشتن ، فرض كردن.

Count

شمار، شمردن.

Countable

شمارش پذير.

Countable

شمردني.

Countdown

ميزان كردن ساعت ، لحظات اخر.

Countdown

شمارش معكوس.

Countenance

سيما، قيافه ، رخ ، تشويق كردن ، پشتيباني كردن.

Counter

(.adv &.adj)پيشخوان ، بساط، شمارنده ، ضربت متقابل ، درجهت مخالف ، در روبرو، معكوس ، بالعكس ، (.vi &.vt) مقابله كردن ، تلا في كردن ، جواب دادن ، معامله بمثل كردن با.

Counter

شمارنده ، باجه ، تلا في كردن.

Counter check

(.n) چكي كه فقط كشنده چك ميتواند ان را از بانك بگيرد.

Counteract

بي اثر كردن ، خنثي كردن ، عمل متقابل كردن.

Counteraction

اقدام متقابل.

Counteractive

بي اثر كننده ، خنثي كننده ، داراي عمل متقابل.

Counterattack

حمله متقابل ، حمله متقابل كردن.

Counterbalance

وزنه تعادل ، پارسنگ ، (مج.) برابري كردن ، خنثي كردن.

Counterbalance

موازنه ، موازنه كردن.

Countercheck

(.vt&.n) جلوگيري ، سرزنش وتوبيخ متقابل ، عقيم كردن ، دفع كردن.

Counterclaim

(حق.) دعواي متقابل ، ادعاي متقابل.

Counterclockwise

درجهت مخالف حركت عقربه ساعت.

Counterclockwise

در خلا ف جهت ساعت.

Counterespionage

ضد جاسوسي.

Counterfeit

جعلي ، قلب ، بدلي ، جعل كردن.

Counterfoil

ته چك ، ته قبض ، سوش.

Counterintelligence

سازمان ضد جاسوسي.

Countermand

فسخ كردن ، لغو كردن ، برگرداندن حكم صادره ، ممنوع كردن.

Countermarch

تغيير جهت حركت ارتش ، تغيير روش ، عقب گرد كردن.

Countermeasure

پارسنگ ، اقدام متقابل.

Countermine

توطله متقابل ، با دسيسه متقابل خنثي كردن.

Counteroffensive

(نظ.) تعرض وحمله متقابل ، حمله تعرضي متقابل.

Counterpane

روپوش تختخواب ، روتختي.

Counterpart

نقطه مقابل ، قرين ، همكار، رونوشت ، همتا.

Counterplot

دسيسه دربرابر دسيسه ، توطله متقابل.

Counterpoint

نقطه مقابل ، (مو.) اهنگ دم گير ياجفت ، صنعت تركيب الحان.

Counterpoise

وزنه متقابل ، نيروي متعادل كننده ، نيروي مقاوم ، حالت تعادل ، وزن كردن ، سنجيدن.

Counterpose

درمقابل يكديگر قرار دادن ، متقابل ساختن.

Counterpunch

(مك.) سندان.

Counterrevolution

قيام بر ضد انقلا ب ، انقلا ب متقابل.

Countersign

امضاي ثانوي بر روي سند، جيرو، ظهر نويسي.

Counterspy

مامور ضد جاسوسي.

Countertenor

(مو.) خواننده اي كه صداي بسيار بلند وغير عادي دارد.

Countervail

خنثي كردن ، برابري كردن با، جبران كردن.

Counterview

عقيده مخالف ، نظريه مخالف ، مواجهه ، مقابله.

Counterweight

سنجيدن ، پارسنگ كردن ، چربيدن بر، حالت تعادل ، وزنه تعادل.

Counterweight

وزنه تعادل.

Countess

كنتس.

Countless

بيشمار.

Countrified

(countryfied=) روستايي ، روستا صفت.

Country

كشور، ديار، بيرون شهر، دهات ، ييلا ق.

Country club

باشگاه ورزشي وتفريحي.

Countryfied

(countrified=) روستايي ، روستا صفت.

Countryman

(countrywoman=) هم ميهن.

Countryside

ييلا قات ، حومه شهر.

Countrywoman

(countryman=) هم ميهن.

County

بخش ، شهرستان.

County seat

مركز بخشداري.

count on

count on someone/something to hope or expect that something will happen or that someone will do something

count on

روی کسی حساب کردن

count on

count on someone to depend on someone to do what you want or expect them to do for you

count out

شمارش

Counted

شمارش

Counter proposal

پيشنهاد ضد

counter-productive

ضد توليدي

counterculture

ضدفرهنگ - فرهنگ و سبک زندگي افراد به خصوص جوانان که مخالف و ضد فرهنگ عمومي ميباشد

Counterintuitive

ضد منطق

counterparts

همکاران

counterproductive

معکوس

countertop

آشپزخانه

countervailing

جبران

Counties

شهرستان

counting

حساب

countries

کشورها

countrymen

هم ميهن - هم وطن

counts

تعداد

county fair

بازار شهرستان

Keyword

Criteria