Farsi Dictionary

Concent

توافق ، مطابقت ، هم اهنگي.

Concentative

تمركز دهنده ، تمركزي ، تغليظي.

Concenter

متمركز كردن ، تمركز دادن ، تغليظ كردن.

Concentrate

متمركز كردن ، تمركز دادن ، تغليظ.

Concentration camp

بازداشتگاه زندانيان سياسي يا اسراي جنگي.

Concentrator

متمركز كننده ياشونده.

Concentrator

متمركز كننده.

Concentric

هم مركز، متحد المركز.

Concentricity

متحدالمركز، بودن.

concentrated

متمرکز

concentrating

تمرکز

concentration

غلظت

Concentrations

غلظت

Keyword

Criteria